قاضی دادگستر

« هنر عدالت آن نیست که همۀ گناهکاران به مجازات برسند، بلکه درآن است،که هیچ بیگناهی مجارات نشود »

قاضی دادگستر

« هنر عدالت آن نیست که همۀ گناهکاران به مجازات برسند، بلکه درآن است،که هیچ بیگناهی مجارات نشود »

پند لقمان

روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود .

 مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت بعد به ده بعدی خواهم رسید ؟

لقمان گفت : راه برو

آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است ، دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟

لقمان گفت : راه برو

آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و راه پیشه کرد . زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان با بانگ ( صدای ) بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .

مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟

لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند . حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید

ضرب المثل های ازدواج

1. هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.(ضرب المثل آلمانی)
2. مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)
3. لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)
4. زنی سعادتمند است که مطیع " شوهر" باشد. (ضرب المثل یونانی)
5. زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)

سخنان بزرگان ۱

1. بهترین انسان ها همچون آب است . به همه چیزفایده می رساند ولی با هیچ کدام از آنها رقابت نمی کند . لائو تسه ( حکیم چینی )

2. تنهایی ترسناک است چون انسان ها بی پرده باخود مواجه می شوند . ویلهلم وایشدل ( نویسنده آلمانی )

3. آن کسی که ایمان قوی دارد ، می تواند کوهی را جابه جا کند . ولی اگر علاوه بر آن کور هم باشد ، بهترین چیزها را زیر آن دفن می کند . کارل هاینریش واگن ( نویسنده آلمانی )

4. کسانی که بدون دلیل معین به یکدیگر اعتمادندارند ، به خویشتن خویش نیز بی اعتمادند . فردریش تئودور وشیر ( نویسنده آلمانی )  


5. برای ما انسان ها چه خوب است که بهانه ای داشته باشیم برای غمگین بودن . فردریش هلدرلین ( شاعر آلمانی )

حکایت وکیل و موکل

نقل است در ایام ماضی، روزی موکلی در گردابی گِرفتار و بخود بِگُفتی، ای کاش وکیلی مییافتمی و رفع گرفتاری. چندی بِجُستی تا وکیل حاذقی بیافتی و به نزد وی بِرفتی.


وکیل بِفرمود ای فلان، حق الوکاله چند در کیسه داری تا بِدادی و رفع بلا آید به میان. بگفتا ای وکیل من سخت محتاجم و هر چه بگوئی بِدیده مِنت قبول داشته، و سخت برآشفتی و گریه و مویه چندان نِمودی تا دل وکیل به رحم آمدی.


وکیل گفته مُرشد فراموش نمودی که بسا گرفتاران به گل مانده، بعد از رفع بلا، حق الوکاله، به لگد مزد زحمات بِدادی. فی الحال قبول وکالت بکردی و تلاش مکرر تا رفع مشکل پدیدار و آنگه مطالبه حق الوکاله نِمودی.


واما در این هنگام، موکل از بند رسته، چشم گِرد نمودی، گونه سیه کردی و سخن به تندی دراز که ای داد ای بیداد!


اینجا بود که شاعر بگفتی:


چو شخصی گرفتار گردد به بند                 وکیل مدافع به نزدش خداست


چو گردد خطر اندکی مرتفع                     بگوید وکیل هم یکی ز اولیاءست


چو گردد زبند بلا او رها                        بگوید وکیل هم یکی مثل ماست


چو نوبت به حق الوکاله رسد                        وکیل آن زمان دیو یا اژدهاست


خلاصه آنکه ای طالب وکالت


از قبل حق الوکاله به انصاف روا دار و محکم بگیر، تا به بعد، گرفتاری نیاید به کار